نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





میگن دوخط موازی هیچ گاه بهم نمی رسن مگر اینکه یکی از آن ها خود را بشکند

با خود گفتم:

من که شکستم پس چرا به آن نرسیدم؟

ندایی آمد:

شاید او هم به سمت خطی شکسته باشد   


[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:20 | |







خسته ام...

از همه دنیا...

از همه آدماش...

از عشقاش...

از جداییاش...

از خیانت هاش...

خدایااا

خسته ام . . . میدونم وقت هنوز تموم نشده..

میشه ورقمو بدم؟؟؟؟؟؟


[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:19 | |







گفتم:میری؟

گفت:آره

گفتم:منم بیام؟

گفت:جایی که من میرم جای 2نفره نه 3نفر

گفتم:برمیگردی؟

فقط خندید...

اشک توی چشام جمع شد . . . سرمو انداختم پایین

دستشو گذاشت زیرچونم و سرمو آورد بالا

گفت:میری؟

گفتم:آره

گفت:منم بیام؟

گفتم:جایی که من میرم جای 1نفره نه 2نفر

گفت:برمیگردی؟

گفتم:جایی که میرم راه برگشتی نداره.

.

.

.

من رفتم . . . اونم رفت

ولی

اون مدت هاست برگشته

و

با اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده


[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:18 | |







میگن شب اول قبر خدا می پرسه :

وقتی همسایه ات گرسنه بود تو کجا بودی!؟

وقتی دوستت کفش نداشت تو کجا بودی و خلاصه از این سوالا...

 

ولی من

میخوام سرمو بندازم پایین با خجالت بگم:

خدا جونم خودت کجا بودی !؟

بهش بگم وقتی کمر این همه جوون زیر این مشکلات خم شد تو کجا بودی!؟

وقتی هزارتا دختر به خاطر گشنگی و مریضیه خانوادشون فاحشه شدن تو کجا بودی!؟

اونروزی که با زندگی و آیندمون بازی کردن تو کجا بودی؟

وقتی خیانت عشقمو دیدم زجه زدم تو کجا بودی!؟

وقتی شبا بابام از خستگی نا نداشت تو کجا بودی؟

وقتی حاجیات مکه و کربلا رو بارها و بارها زیارت و سیاحت می کردن ولی کودکان زیادی از گرسنگی جان میدادن تو کجا بودی؟

خدایاااا...

توی این دنیا خیلی عذاب کشیدیم

شب اول قبرمون به حرمت این همه عذابی که کشیدیم و هیچی نگفتیم ...

خواهشا سکوت کن..!!

مثل روزایی که باید تو دهن خیلیا میزدی اما سکوت کردی...


[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:18 | |







بدرقه اش کن رفیق

شاید بادیگری خوش تر باشد

مگر خوشحالیش آرزویت نبود؟؟!!...


[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:16 | |







عکس نوشته های قشنگ عاشقانه


[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:16 | |







بدرقه اش کن رفیق

شاید بادیگری خوش تر باشد

مگر خوشحالیش آرزویت نبود؟؟!!...


[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:14 | |








[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:12 | |








[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:12 | |







کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد

و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود،رفت

همه ی خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد

پول های خرد راکه هنوز با تکه های قلک قاطی بود..

در جیبش ریخت و باسرعت از خانه خارج شد

وارد مغازه ای شد.با ذوق گفت:

"آقا ببخشید!یه کمربند میخواستم.آخه...آخه فردا تولد پدرمه"

مغازه دار:

"به به....مبارک باشه..چجوری باشه؟چرم یا معمولی،مشکی یا قهوه ای"

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت و گفت:

"فرقی نمیکنه...فقط......فقط دردش کم باشه.."


[+] نوشته شده توسط بیگی در 18:11 | |



صفحه قبل 1 ... 67 68 69 70 71 ... 164 صفحه بعد